میدانم که این حرف به نظر کمی عجیب و غریب میآید، ولی واقعیت این است که برای موفقیت در سرودن چارهای جز این ندارید.
رسم دنیا این است که به همهچیز رنگ تکرار و عادت میزند. کافی است چند روز از خرید گلدان تازهتان بگذرد تا برایتان تکراری شود و جذابیت اولیهاش را از دست بدهد. کمکم دیگر به اندازه روز اول به آن توجه نخواهید کرد و تنها لحظات کوتاهی هنگام آبدادن روزانه میبینیدش. اما فرق است بین این «دیدن» با «نگاهکردن»ی که منجر به کشفهای شاعرانه میشود.
خیلی از نوجوانان شاعر گله میکنند که نمیتوانند در شعرهایشان حرف تازه بزنند. اگر چارهای برای حل این مشکل وجود داشته باشد، احتمالاً این است که حواسشان را تمام و کمال در اختیار دنیا بگذارند. نگذارید چشمها و گوشهایتان را غبار عادت مسدود کند و دیگر قادر به دیدن و شنیدن تازههای اطرافتان نباشید. چند سؤال: چشمهای مادرتان چه رنگی است؟ اگر در آپارتمان زندگی میکنید، خانهتان چند پله دارد؟ صدای پدرتان بمتر است یا عمویتان؟ بلندترین درخت کوچهتان کدام است؟
اگر توانستید به این قبیل سؤالهای ساده پاسخ بدهید، میتواند نشانۀ این باشد که نگاه شما به دنیای اطرافتان، نگاهی از سر عادت نیست، وگرنه باید هرچه زودتر به سمت «فراموشی» بشتابید. اما این فراموشی بهقصد ازیادبردن همهچیز نیست؛ اتفاقاً راهی برای بهیادآوردن است! درست مثل کودکی که تازه متولد شده و هیچ خاطره و تجربهای از جهان و موجوداتش ندارد.
آنوقت حتماً نسبت به کوچکترین چیزها کنجکاو خواهید شد و همهچیز برایتان تازگی خواهد داشت. دیگر درخت، آن درخت همیشگی نیست؛ علامت تعجبی است با نقطهای روی سرش! آواز پرندههای توی پارک، میتواند آن آواز تکراری نباشد؛ یک قطعه موسیقی باشد از یک ساز عجیب و غریب! ...و این تازه شروع شاعری است!
سنگریزه
چشمه، خشک نیست
آب از صافی دیده نمیشود
با سنگریزهای
آب را ببین!
عمران صلاحی
(از کتاب گزینۀ اشعار طنزآمیز)